۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

بت من نا امیدم نکن ، مرا به آزادی برسان !

" افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم ، در پای بتهایی که باید میشکستم ... "
حمید مصدق
------------------------------

بت عزیزم سلام . نمی دانی از اینکه صدایت می کنم ، چه شعفی در قلبم احساس می کنم . بت من ، دردمندم . دردی جانکاه . به دادم برس . تسکینی باش بر غمی که نمی دانم چرا بر آن پایانی نیست . غمی اجدادی . غمی که پدران مرا و پدران پدران مرا نیز می آزرد. سالهاست که من و پدرانم ، در جستجوی آرامشیم . در جستجوی خوشبختی . در جستجوی نان ، در جستجوی آزادی . ای بت بزرگ . ای برترین بت ، می دانم که تو هم رنج ما را می بینی و رنج می کشی . می دانم که تو نیز ، با خواسته های من همدردی . میدانم که قلب مهربان تو هم چون من ، از خیل این نادانان که بزرگیت را و برتریت را بر بتان دیگر درک نمی کنند ، درد می کند .
بت من ! این نادانان ، نمی فهمند ، که حرفهای تو را چگونه باید تفسیر کنند . نمی دانند که در هر سخنت ، نکته ای بس عظیم و سری شگرف پنهان است ، که جان عاشق می خواهد که به درک مکنونات قلبیت بپردازد . آه ای بت بزرگ ، ای برترین کلام هستی ، نمی دانی وقتی که به آوای ملکوتیت ، آری به آن کلامی که به هزار سحر ، بر زبانت جاری گشت ، گوش فرا می دهم ، همان که گفتی : " هندوانه خوب ، هندوانه ایست ، که قرمز و شیرین باشد ، نه یک کلام افزون ونه یک کلام فرو" ، چه شهدی در درونم سرازیر شد . افسوس که تو را نمی فهمند . افسوس که نادانند . فقط یک جان ناهشیار ممکن است ، از این کلام که از زبان فرهیخته ای چون تو جاری گشته ، معنایی برای توصیف هندوانه برداشت کند . آن ذهنهای سطحی ، زبان سمبلها را نمی دانند . نمی دانند که سبزی پوست هندوانه نشان از زندگی است که قرمزی درون آنرا که نشان شهادت است در بر گرفته . نمی دانند که چه شیرین است شهادت در راه زندگی . بت من ، فقط دلگیرم که چرا صریح تر نگفتی ؟ چرا این کلام را در عصر تابستان و در یک جمع دوستانه و در هنگام صرف هندوانه گفتی ؟ البته می دانم که شرایط را در نظر گرفتی . می دانم که در این دوران که جهل بیداد می کند ، باید سربسته سخن گفت .
بت من ، غمگینم ! قبل از تو بت دیگری را می پرستیدم . او نیز به زبان اشاره سخن می گفت و من نیز ، زبانش را می فهمیدم ولی افسوس ، چون به قدرت رسید ، آن کلام قدسی ، به زمین فرو غلطید . اطرافیانش از کلامش همان معنای سطحی را برداشت کردند و همان را اجرا کردند . خود او فرهیخته بود ولی اطرافیانش خرابش کردند . اکنون دیگر کسی آن بت را نمی خواهد . ولی بت من ، تو از جنس دیگری هستی . می دانم که تو فرق می کنی .
بت من ، نا امیدم نکن ، مرا به آرامش برسان . به نان ، به آزادی !