کودک بودم و جهان اطرافم مناسبات ساده ای داشت. مفهوم مرگ برایم وحشت از گریه های مادرم بود در مرگ پدرش. مادرم روزنامه خوان بود و صفحه حوادث نیز از صفحات مورد علاقه اش. گاهی بلند می خواند از سرقت، از دزدی ، از قتل. لابد برای پدرم. اما گوش من ناگذیر از شنیدن بود و ذهن کودکیم در جستجوی پاسخ. واژه ای زیاد تکرار می شد. طناب دار. در فیلم هم دیده بودم که دار چگونه بر پا می شود و چگونه جان می ستاند. اما در باورم نمی گنجید. مگر می شود که تکه ای طناب که با آن می شود بازی کرد، می شود آن را کشید و مسابقه داد، می شود با آن تاب بست و تاب خورد، جان بستاند؟
آن روز ظهر تابستان، با برادر و پسر عمه ام بازی می کردیم. پدر و مادرم در خواب ظهرگاهی بودند و ما در تدارک یک بازی ملهم از دنیای آدم بزرگها. دنیای آدمهایی که ظهرها، وقتی که خورشید به روشنی تمام می تابید، می خوابیدند. تکه طناب حلقه شده را به شاخه درخت بستم و از چهار پایه بالا رفتم و حلقه را به گردن انداختم. به پسر عمه ام گفتم: بکش. و کشید. ارتفاع سقوطم زیاد نبود. دنیا دور گردنم تنگ شد. بی اختیار دستم به طرف حلقه رفت و آن را محکم کشید. پاهایم را به شدت تکان می دادم. فریادم خفه شده بود و چشمانم خیس بود. گلویم به شدت می سوخت. پوستم گردنم کشیده شده بود و درد می کرد. دنیای دور و برم به شدت جابجا می شد و طرح مبهمی داشت. پسر عمه ام در یک لحظه روشن بینی با قدرتی شگرف پاهایم را محکم گرفت و مرا بغل کرد. فرصت کردم که حلقه را باز کنم و با هم بر روی زمین افتادیم. صدای برادرم را می شنیدم که داد می زد و من وحشت زده و بی پناه گریه می کردم. پدر و مادرم سراسیمه سر رسیدند. من در آغوش پدرم آرام گرفتم و مادرم گریستن آغاز کرد. کم کم داشتم از دنیای بی رحم آدم بزرگها سر در می آوردم. آن بازی کودکانه به من فهماند که دنیای آدم بزرگها چقدر می تواند خشن و بی رحم باشد. دنیایی که با طنابی که می توان با آن تاب بست و تاب خورد، دار می بندد و تاب خوردن جسم محکومی را به نظاره می نشیند.
پی نوشت: با تشکر از وبلاگ غرش برای پیشنهاد بازی وبلاگی: اعدام بازی نیست، ستاندن جان است
آقا نکشيد کشندگان بيچاره مردم بيگناه را. نکشيد تجاوز کنندگان به نواميس ملت را. نکشيد بالاي چوبه دار بالا کشندگان ميلياردي اموال بشر را. حقوق بشر ضايع مي شود. بگذاريد در زندان موسيقي ملايمي گوش دهند و جدول حل کنند تا بپوسند. اين طور حقوق بشر تصحيح مي شود.
پاسخحذفعماد جان این همه سال کشتید و کشتن افزون شد. حال چند صباحی نکشید شاید که جنون کشتن کم شد
پاسخحذفآقای عماد!وقتی قتلی صورت می گیره،تجاوزی می شه،با اعدام کسی که این عمل رو انجام داده،چیزی درست نمی شه،مشکل هنوز وجود داره،چیزی ریشه ای حل نمی شه،اعدام شاید یک مسکن باشه برای خانواده ای که به هر طریقی داغ دیده هست،شاید حیله ای باشه که دولتمردان از آن برای پوشاندن ضعف های عملکردیشون استفاده می کنند،اما درمان نیست،درمان در آموزش هست،درمان در رفاه و امنیت اجتماعی هست،آقای عماد!ما هر روز کودکانی را می بینیم که با وجود سن پایین مشغول به کار در خیابان ها هستند،فروخته می شوند،تحقیر می شوند،آیا هیچگاه از خودمان پرسیده ایم آینده ی این کودک چه می شود؟آیا تا به حال مشکلات موجود،قتل،تجاوز و...را ریشه یابی کرده ایم.
پاسخحذففکر نمی کنید اگر اعدام جوابگو بود،تا به حال نتیجه اش را دیده بودیم؟
اعدام پاک کردن صورت مسئله هست،نه حل آن!
قانون ما حق قاتل بودن به مردم میده
پاسخحذففرض کنید یکی به عمد یا غیر عمد کسی رو بکشه
اصلا از مجازات قاتل بگذریم فعلا
ولی از این دید بهش نگاه کنیم به خانواده مقتول اجازه قاتل شدن داده میشه
و عمل قتل عمد عملی اخلاقی میشه
اعدام ادامه توحشه
نجات ما روزی میرسه که حتی برای قاتل برادر و خواهرمون هم اعدام نخوایم
باید کشتن حذف بشه. با اعدام قاتل تنها قاتلی کم میشه و قاتلی اضافه میشه و قتل همچنان زنده میمونه
کيان عزيز! هيچ انسان عاقل و منصفي کشتن را عمل خوبي نمي داند. کسي که از کشتن ديگران لذت مي برد بلا شک بيمار است و بايد معالجه يا مجازات شود. اين خيلي عادلانه است (کسي که مي کشد بايد کشته شود) ولو اينکه اين عمل عملي باشد که في ذاته مشمئز کننده است. اگر هم بخشيده شود که چه بهتر. الان آمار قتل و خود کشي در کشورهاي نافي اعدام کم نيست. من فکر مي کنم هيچ يک از اين دو روش يعني روش من و روش شما علاج کار نيست.
پاسخحذفبا نظرات مانا موافقم اما نه به تنهايي. هم بايد مجازات بازدارنده وجود داشته باشد و هم آموزش و فرهنگ سازي.
با اينکه قاتلم خواندي باز هم دوستت دارم. فکر بد نکني ها. معمولي دوستت دارم!
عماد جان من اسائه ادب نکردم. گفتم کشتید منظورم کشتن جزایی بود :) ارادت
پاسخحذفمتاسفانه این دنیای خشن، تا حالا باعث شده که هیچکدوم از ما از بچگی طعم خوب زندگی را نچشیم.
پاسخحذف