۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

عروسک خیمه شب بازی حقیر ، می دانم که می ترسی !


نمی دانم چگونه شروع کنم . تا قبل از کودتای سیاه روز جمعه رئیس جمهور می نامیدمت . با اینکه به تو رای نداده بودم ، ولی به هر حال با رای اقلیتی به قدرت رسیده بودی . تا دیروز قانونی بودی . ولی امروز دیگر از نظر من و میلیونها همچو من ، رئیس جمهور نیستی . طغیان سیاه وقاحتی هستی که شرافت را به مسلخ می برد . امروز عروسک بی ارزشی هستی که خنده کریهی بر چهره اش نقش بسته ، زیرا که کسی با نخش بازی می کند. امروز نماد خشونتی هستی که پاکترین فرزندان این سرزمین را به خون می نشاند . امروز نماینده نظامیانی هستی که آرای مردم را به زیر چکمه هایشان لگد کوب می کنند . امروز نشان دلالانی هستی که سود نامشروع شان را در بودن تو می بینند .امروز حقارت متراکم تمام کوتوله های سیاسی کشورم هستی . می دانم که به تو خبر می دهند . می دانم که تصاویر را می بینی . شده ای بهانه ای برای با هم بودن همه . از آن پیرمرد هشتاد ساله ای که به مدد شانه های دخترش در راهپیمایی ضد کودتا شرکت می کند تا آن زن چادری که دینش را در خطر می بیند . آن مرد سکولار که زندگیش را به رسمیت نمی شناسی ، آن دختری که از خشونتت به فغان آمده ، آن پسری که با لگد درون ون ارشاد پرتابش کردی ، آن پدری که کمرش به زیر بار تورم شکسته ، آن هنرمندی که سانسورش کردی ، آن دانشجویی که ستاره دارش کردی ، آن ورزشکاری که تحقیرش کردی همه با همند.می بینی ؟ صدایشان را می شنوی؟ همه آمده اند که بگویند این جرثومه حقارت رئیس جمهورشان نیست. ما دوباره با هم هستیم . من هایمان با هم است . نمی ترسیم . این خصیصه با هم بودن است . اما می دانم که تو می ترسی . می ترسی از زمانی که این نخ که تو را می گرداند پاره شود .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر