آقای بازجو ، آقای لباس شخصی ، آقای قاضی ، آقای نظام ، من تعهد می دهم. تعهد میدهم که روبان سبز نبندم . تعهد می دهم که لباس سبز نپوشم . تعهد می دهم که مرگ بر دیکتاتور نگویم . تعهد می دهم که مرگ بر روسیه نگویم . تعهد می دهم که مرگ بر چین نگویم . تعهد می دهم که الاه اکبر نگویم . تعهد می دهم که علامت وی نشان ندهم . تعهد می کنم که نماز جمعه نروم . تعهد می کنم که لباس سیاه نپوشم . تعهد می کنم که عصر ها ساعت 6 در پارک قدم نزنم . تعهد می کنم که لباسهایم را ساعت 9 شب اتو نکنم . آقای بازجو ، آقای لباس شخصی ، آقای قاضی ، آقای نظام ، ولی نمی توانم تعهد کنم که شبها قبل از خواب ، وقتی که صحنه های مرگ ندا را مجسم می کنم ، آهسته نگریم . نمی توانم سهراب را مجسم نکنم . نمی توانم محسن را فراموش کنم . نمی توانم رامین و عماد و مسعود و شادی و دختر همسایه و پسر محمد تعمیر کار و ناله های نسیم و ضربه باتوم را فراموش کنم . راستی آقای بازجو ، آقای لباس شخصی ، آقای قاضی ، آقای نظام ، من کار دیگری هم می کردم که فراموش کردم ، تعهد کنم ، دیگر انجام نمی دهم . یادتان هست ؟ راهپیمایی سکوت ! تعهد می کنم که دیگر سکوت نکنم !
ziba
پاسخ دادنحذفbesyar ziba bod
پاسخ دادنحذفfoghlade bod, fogholade, man taahod midaham digar sokot nakonam,
پاسخ دادنحذفbe omide irani azad
saghar
اینجوری نمیشه باید امضا کنی انگشت بزنی محضریش کنی
پاسخ دادنحذف