۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

بازی جهانی ، بازی ریاست جمهوری


چند وقتی است که به مدد تعطیلات نوروز کم و بیش دور مانده ام از فضای وب فارسی . گاه می اندیشم ای کاش آرامشی که در جغرافیای طبیعی این کهن بوم و بر یافتم ، در جغرافیای سیاسی و اجتماعی نیز جریان داشت . دوری از روزمرگی ، فرصتی بود که در ذهن ، بازی بازیگران سیاسی را مرور کنم و گونه گون بازی بیارایم از بازی گران . در ابتدا بگویم که اعتقادی به جبر سیاسی ندارم و معتقد به مهره بودن در بازی بزرگان نیستم . با آنکه دموکراسی در ایران را متوقف شده در فرم می دانم ، معتقدم که به دلیل همین فرم دموکراتیک ، امکان دست زدن به بازی تاثیر گذار نیز میسر است. از طرفی جامعه را محیطی چند وجهی برای کنشگران عرصه اجتماع و سیاست می بینم که علی رغم محدودیتها و توزیع نا عادلانه ی قدرت موجود ، امکان بازی را کاملا از بازیگر صلب نمی کند . ولی هدف از این مقدمه این بود که خود را از اتهام مهره انگاری برهانم و صحنه ای را بیارایم که صورت مسئله آن تا حد امکان صلب و ساده گشته است . ولی باید دانست که ارائه هر مدلی در عرصه اجتماع برای درک بهتر مسئله ای پیچیده است نه توضیح آن . پس ارائه این مدل صرفا تلاشی برای قدم برداشتن به سمت درک شرایط سیاسی و نه الزاما توضیح حقایق موجود است .


فرض می کنم که من آقای "جلسه سران نظام هستم" و می خواهم در شطرنج بین الملی بازی کنم . باز فرض می کنم که می خواهم یک رابطه گسسته شده با یکی از بازیگران دیگر این بازی را به نام آمریکا آغاز کنم. آقای امریکا با مهره ای به نام اوباما بازی می کند که خوش سخن و روشنفکر است. با شخصیت است و قدرت نرم زیادی دارد . من یک مهره دارم که بی چاک و دهن است . عصبی است و تعادل رفتاری ندارد. فکر می کنم که باید عوض شود . این مهره بازی من در مقابل بازی آمریکا با مهره بوش بود. ولی حالا احتیاج به یک مهره جدید دارم . چند مهره محدود در اختیار دارم که می توانم استفاده کنم . این مهره ها متعلق به شریک سمت راست و شریک سمت چپ من هستند. ولی هیچ کدام از شرکا حاضر نیستند امتیاز بازی در مقابل آمریکا و شروع مجدد روابط دو کشور را که امتیازات سیاسی فراوانی دارد را به مهره های یکدیگر واگذار کنند و مرتب در کار هم کارشکنی می کنند. پس من احتیاج به مهره ای دارم که مورد قبول هر دو شریکم باشد. آهان ! یادم آمد. من یک مهره قدیمی توی کمدم دارم که فکر می کنم توان این را دارد که شرکای من رو تا مدتی راضی کند. این مهره متعلق به هیچ کدام از شرکایم نیست ولی با هر دوی آنها رابطه مطلوبی دارد. به این صورت هر کدام این توان را دارند که خودشان را در این موفقیت سهیم بدانند. ولی یک نکته مهم دیگر هم وجود دارد . من با مهره هایم به نام آقای "مردم" بازی می کنم. پس باید تبلیغات و حرکاتم را به صورتی مهندسی کنم که آقای مردم این مهره را انتخاب کند ...
باز تاکید می کنم که این مدل یک نگاه از بالا به یک ساختار منسجم است و روابط درون ساختاری را که می تواند منجر به تغییرات متفاوتی در نتیجه گردد را در نظر نمی گیرد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

جناب آقای موسوی ، این نقش چه بی رنگ است


جناب آقای موسوی ، برای اولین قدم بازی به نازی آباد رفتید . در آنجا نگارگر تصویری بودید که برای من سخت آشناست. جناب موسوی نقاشی هنری متعالی است . هنری که خلق میکند و می آفریند . این آفرینش در ذات نقاشی است که آنرا با عمیق ترین لایه های درونی انسان ارتباط می بخشد . نقاش گاه تصویری از آنچه میبیند بر بوم می نشاند و گاه آنچه می پندارد.

اما سیاست بازی الزامهای حقیقی و دروغهای مجازی است. جناب موسوی دوست دارم که فکر کنم آنچه می گویید از باورتان می آید بسان یک نقاش نه از بازی سیاست. دوست دارم که فکر کنم که شما از آخرین بازماندگان سبک رومانتیسم هستید. دوست دارم فکر کنم که سخن از مستضعف از روی عشق و درد می گویید. اما جناب موسوی دیده ام که آنچه از دل این عشق بر می آید جان صیقل نمی دهد و تنها جسم می سوزد. جناب موسوی از شما نمی خواهم که به نگارکده خویش برگردید که این خواسته حق من نیست . اما جناب موسوی از من نخواهید که دم فرو بندم که این نیز حق من نیست. این نقش که شما بر بوم سیاست می زنید سخت ناهماهنگ است. من تفسیر این نقش به چشم دیده ام .

جناب موسوی از مستضعف گفته اید چونان که بیست سال پیش می گفتید ولی نشان به اشتباه می دهید. آقای موسوی آنچه که مستضعف می آفریند نه مرفهین بی درد و نه اتومبیل مدل بالاست . آنچه که مستضعف می آفریند بی برنامه گی و رانت است . آنچه که مستضعف می آفریند پول نفتی است که به خزانه ای وارد می شود که نظارتی بر مصرف آن نیست. آنچه که مستضعف می آفریند تفکری ست که مردم را رعیت میپندارد . آنچه مستضعف می آفریند قوانینی است که به جای حمایت از شهروند در حمایت از حاکم وضع می شود. آنچه مستضعف می آفریند دادگاه بدون وکیل است . آنچه مستضعف می آفریند نهادهای بی کفایت اقتصاد دولتی است که گلوی بخش خصوصی را می فشارد . آنچه مستضعف می آفریند قدرتی است که به جای شهروندان انتخاب می کند. بعد از بیست سال با همان حرفهای پیشین بازگشتن چه سودی دارد ؟ بگویید برای این مستضعف آفرینان چه برنامه ای دارید؟

جناب آقای موسوی ، از باکری گفتید و از این که تا بعد از شهادتش کسی نمی دانست که مهندس مکانیک بوده است و از معیار هایی گفتید که برای مدرک در مقابل ایمان و ایثار پشیزی قائل نیست . جناب موسوی ، شاید شما از یاد برده باشید ولی هنوز هستند کسانی که که لغت تصفیه را به یاد دارند. هستند کسانی که به یاد دارند چه انسانهای شریفی به صرف نداشتن ظاهر مقبول این تفکر تصفیه شدند. هستند کسانی که به یاد دارند چگونه جامعه شعارزده قطبی شد. در یک سو مستضعفین بودند در سویی مرفهین بی درد. در یک سو اسلام ناب بود و در سویی غربزدگان . در یک سو ایمان بود و در سویی علم . در سویی خودی ها بودند و در سویی غیر خودی . در سویی برادرها بودند و در سویی نابرادرها . هستند کسانی که به یاد دارند که چگونه طبقه متوسط بلعیده شد. هستند کسانی که به یاد دارند که شرافت قربانی تزویر شد. باز هم می خواهید بازی گذشته را تکرار کنید؟

جناب آقای موسوی از سریال یوسف پیامبر گفتید و آموزه هایی که برای سیاست مداران دارد. شاید این هم از طنازی های روزگار است که الگوی شما شخصیتی میشود که شخصیت پردازش مشاور فرهنگی همان کسی است ، که از او انتقاد می کنید. سریالی که احمدی نژادیسم را در قالبی داستانی تئوریزه می کند. آیا این تعلق خاطر از اندیشه های مشترک سرچشمه نمیگیرد؟

جناب آقای موسوی از شما نمی خواهم دست از شعارهای پوپولیستی تان بردارید. که این حق را نیز ندارم . ولی جناب آقای موسوی من این حق را دارم که بگویم که این نقش که بر این بوم میزنید ، مدتهاست که خیالم را نمی نوازد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

گشتهای ارشاد آموزگاران قانون شکنی ( وقتی که به قانون می خندیم )


خواهرم از در وارد می شود و می خندد ! نگاهش می کنم. سلام می گوید و جواب می شنود . مانتوی آبی خوشرنگی به تن دارد ، خوش طرح است ، همچنان می خندد . می داند نمی پرسم چرا می خندد . می داند هیچ وقت نمی پرسم . با اینکه می دانم خنده بر خلاف غم دلیل میخواهد . گفتنی اگر باشد خود می گوید. می گوید : داشتم از خونه خاله بر می گشتم . نرسیده به هفت حوض ، دو تا خانم دیدنم و گفتن : عزیزم سر میدون گشت ارشاد ایستاده . فهمیدم به خاطر مانتویش گفته اند. ادامه داد : تاکسی دربست گرفتم تا خونه . همچنان می خندد و چشمانش برق میزند. من نیز می خندم و با خود فکر می کنم که شادی های ما چه کوچک است و همدلی هایمان ...

گاه با خود فکر می کنم که نسبت قانون و اجتماع چیست ؟ باور کنید ، هر چه فکر می کنم ، منطق برخی از رفتارها و قوانین را درک نمی کنم . قانونی که مردم را همدل می کند بر ضد پلیس ، چه مبنای امنیتی و اجتماعی را دنبال می کند ؟ قوانینی که هیچ مبنایی برای توجیه ندارند ، تنها به آموزش گریز از قانون منجر می شوند و شهروندانی قانون گریز پرورش میدهند . تا جایی که قوانین مفید نیز از گزند این فرهنگ قانون گریزی در امان نمی مانند. بار ها برایم پیش آمده که در هنگام رانندگی جاده ای ، رانندگان مقابل مرا از وجود پلیس آگاه کرده اند تا سرعت غیر مجازم را کم کنم زیرا که پلیس نه نمادی از امنیت که به نمادی از مزاحمت بدل گشته است...

به خواهرم نگاه می کنم که می خندد ، من نیز می خندم .

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

جناب آقای موسوی بیانیه شما خاطرات کودکی من بود


جناب مهندس موسوی ، بیانیه ورودتان را به بازی انتخابات خواندم . می گویند نقاشی می کنید . شاید عجیب باشد تقارن هنر و سیاست ولی باور کنید می فهمم . همه می فهمند در جوامع شرقی . مگر نه این است که یک یک ما ایرانیان هنرمندانی سیاستمدار ، فیلسوفانی اقتصاددان ، نظامیانی فرهنگی و ... هستیم؟ به وبلاگ من نگاه کنید . از سیاست و فرهنگ و هنر و اقتصاد و فلسفه و ... می نویسم . آخر من نیز ایرانیم . نمی دانم دوست دارید چه خطابتان کنم؟ مهندس؟ سیاستمدار؟ هنرمند؟ خدمتگذار؟ نخست وزیر سابق؟... چطور است همان آقای موسوی بنامم ! موافقید؟

جناب آقای موسوی ، چیزی که می خوانید ، تبریک ورودتان نیست . سرزنش هم نیست . حتی پرسش هم نیست . می خواهم راجع به خودم بگویم . در مورد احساسم و خاطراتم . جناب موسوی آن هنگام که شما نخست وزیر بودید ، من سالهای کودکیم را سپری می کردم . بیانیه شما خاطرات آن روزها را زنده کرد. خاطرات پدرم که با دوچرخه از سر کار به خانه بر می گشت . خاطرات اقساط ماهیانه خانه ، خاطرات صفهای بلند کوپن پنیر...

راستی جناب موسوی یادتان هست آن گوشتهای یخی ؟ تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ شهاب یادتان هست؟ یخچال حواله ای پارس چطور ؟ گشتهای شبانه ، کمیته ، گزینش و اخراج یادتان هست؟ سمبلهای آن دوران را به خاطر دارید؟ ریش و یقه بسته و سررسید و پاترول آبی رنگ را می گویم ! یادتان هست که شعار بود و شعار بود و شعار و برادرهایی که از ما برابرتر بودند ؟

آخ جناب موسوی اگر بدانید که چه حالی میکردم ساعت پنج بعد از ظهر . دو شبکه که بیشتر نداشتیم ، آنهم پاره وقت. کل اوقات فراقتمان برنامه کودک یک ساعته شبکه یک بود که با سه برنامه پر می شد و فیلم سینمایی چهارشنبه شب از سینمای ژاپن. یادتان هست؟

جناب موسوی پناهگاههای توی مدارس یادتان هست؟ صدای آژیر قرمز چطور ؟ ترس و وحشتی که از بمباران داشتیم یادتان هست؟ کابوسهای شبانه ای که پدر را غرق در خون نشان می داد یادتان هست؟ راستی مادربزرگم یادتان هست که همیشه دامنش پر از عناب بود و تکه های بدنش را از روی در و دیوار خانه ای که در بمباران تخریب شده بود جمع کردیم و پدربزرگم که به داستان بزبزقندیش دلخوش بودم و یک سال نکشید که دق کرد و مرد؟

راستی پدرم را یادتان هست؟ ریشش را می تراشید و طعنه می شنید . به عشق شاگردانش تدریس میکرد و طعنه می شنید. برای شاگردانش مسابقه ترتیب میداد ، شاید کمی نشاط به دنیای سیاه وسفیدشان وارد کند و طعنه می شنید. راستی پدرم مستضعف بود یا طبقه متوسط ؟ مرز استضعاف تا کجا بود ؟ تا کدام طبقه؟

جناب موسوی ، وقتی به آن زمان نگاه می کنم ، هیچ آرزویی را در من برانگیخته نمی کند . شاید بگویید تازه انقلاب شده بود ، جنگ بود و ما هم تجربه نداشتیم . همه اینها را میدانم ولی من آنچه را که تجربه کرده ام برای کودکان امروز سرزمینم نمی خواهم . جناب موسوی صادقانه بگویم ، بیانیه شما خاطراتی را که دوست داشتم فراموش کنم زنده کرد .

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

آقای خاتمی من رای خودم را می فروشم !

آقای خاتمی ، شما کاندیدای ریاست جمهوری هستید . شما به رای مخاطبانتان نیاز دارید تا رئیس جمهور شوید. بگذارید با مفاهیم بازار با شما صحبت کنم. شما خریدار رای من هستید و من فروشنده . من به بهترین پیشنهاد رایم را می فروشم . چه پیشنهاد جذابی برای من دارید تا من را راضی به فروش نمایید؟ آقای خاتمی ، لطفا لفاظی نکنید و پیشنهاد ملموس بدهید. شما این مزیت را دارید که فروشنده بدش نمی آید با شما معامله کند. خوش اخلاقید و لباسهای خود را اتو می کشید. ریشتان مرتب است ، دندانهایتان را مسواک می زنید و در هنگام حرف زدن هم آب دهانتان روی صورت فروشنده نمی پرد . ولی این کافی نیست . با اینکه شخص محترمی هستید ولی باید قیمتی مناسب بپردازید . البته من متوجه هستم که بودجه شما محدود است . می توانم رای خود را به اقساط و با بهره مناسب چهار ساله به شما بفروشم. پس لطفا قیمت معقولانه ای را پیشنهاد دهید. من هنوز منتظر جواب شما هستم . اطمینان داشته باشید که رایم را به شما هدیه نخواهم داد . آقای خاتمی عزیز ! دوستانتان می گویند که اگر به شما نفروشم ، دیگران آنرا لش خر می کنند؟ اما توجه بفرمایید که ، لزومی ندارد به دیگران نیز بفروشم . شما قیمت خودتان را بگویید . می گویند اگر به شما بفروشم ضرر نمی کنم ؟ قبول ! ضرر نمی کنم . نمی گویم دروغ می گویند . ولی من اصلا به قصد ضرر معامله نمی کنم. بگویید چقدر حاظرید منفعت بپردازید؟ روشن بگویید. آقای خاتمی ، می توانید بنشینید و حسابی برای من صحبت کنید. از گردش روزگار و فلک بگویید . از کانت و جان لاک و گوته و حافظ بگویید. از جامعه مدنی و گفتگو بگویید . از کرامت انسانی و حقوق شهروندی بگویید. می توانید جهان زیبایی را برای من تصویر کنید . من نیز اگر مشتری نداشته باشم به حرفهایتان گوش خواهم داد ولی باز هم می گویم اگر قیمت مناسبی نپردازید ، نمی فروشم . پس خوب به خواسته های من فکر کنید و بودجه خود را بسنجید و شرایط پرداخت خود را بگویید. اطمینان داشته باشید که من فروشنده منصفی هستم. آقای خاتمی بگویید برای من چه می کنید و چگونه ؟

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

آسیابهای شوشتر ، نمادی از 1700 سال دانش مهندسی


هفته پیش چند روز تعطیلات بود. راه افتادم به سمت خوزستان و یه سر هم به شوشتر زدم و محوطه آسیابها و آبشارهای اون. متاسفانه دوربینم رو فراموش کردم ببرم ولی موبایلم به دادم رسید و تونستم چند تا عکس بی کیفیت بگیرم. حالا بریم سراغ شوشتر و آسیابهاش ( مطالب به نقل از تارنمای بناهای آبی شوشتر ) :

وجه تسمیه شوشتر
يكي از زيباترين روايات در باب وجه تسمیه شوشتر ارتباط این شهرستان با ايزد آب آفرين ، تيشتر است. بگونه اي كه نام اين شهر مشتق شده از كلمه تيشتر دانسته اند. ايزد تير یا تیشتر يكي از ايزدان آب و باروري و هستي بخش ، گياهان و دامها و آدميان است. چون در ايام قديم ، شهرها را بر اساس شكل اشياء یا حيوانات می ساختند ،به همین دلیل شوشتر را به شکل اسب که نماد تیشتر است ساخته بودند.

آسیابها :

«آس» به سنگ مدوري كه براي خرد كردن غلات بكار مي رود گفته مي شود و «آس آب» يا «آسياب»، آسي است كه نيروي چرخش خود را از آب تأمين مي كند. از ديرباز استفاده از آسياب در ايران رواج داشته است.

نمونه كامل و بزرگي از به كارگيري نيروي آب براي چرخاندن آسياب ها را مي توان در «مجموعه آسيابها و آبشارهاي شوشتر» مشاهده نمود.

همچنين گفتني است در شوشتر آسياب به «آسيو» (Asyo) و مجموعه آسيابها به، «آسيووا»(Asyova) موسوم اند.

در «مجموعه آسيابهاي شوشتر» آسياب ها از نوع «تنوره اي»(پره اي) و «شيبي»(چرخي) بوده است.

الف.آسياب شيبي:

در اين نوع آسياب، آب توسط كانال هايي به درون يك مجموعه كه داراي شيب بسيار تند است سرازير مي شود. در قسمت انتهايي شيب، پره هاي آسياب قرار دارند كه شدت جريان آب باعث چرخيدن آنها مي گردد.

در آسياب شيبي بخاطر بهره گيري از تسمه، جهت تبديل نيروي چرخشي افقي به عمودي، استهلاك بالاست و نسبت به آسياب نوع تنوره اي مقرون به صرفه نيست. به همين دليل از رونق افتاده است.(آسيابهاي شيبي حول محور افقي مي چرخيده اند)

ب.آسياب تنوره اي

«آسياب تنوره اي»، آسيابي است كه چرخاب آن با فشار نيروي آبي كه در تنوره يا چال انباشته مي شود مي چرخد. در اين نوع آسياب آب از كانال با ارتفاع زياد وارد استوانه اي عمودي مي شود و در انتهاي حفره يك دريچه به قطر 30 الي 40 سانتيمتر قرار دارد كه بعد از خارج شدن آب از حفره با فشار به پروانه هاي «جَوَن» برخورد كرده و باعث چرخيدن آسياب حول محور عمودي مي شود.

برخي از اين آسياب ها در فصل پر آبي كارايي چنداني ندارند، زيرا سطح آب بالا آمده و مانع كار مي شود.

بخشهاي تشكيل دهنده آسياب تنوره اي:

1. «كانال سرآب»: وظيفه اين كانال انتقال آب از رودخانه يا كانال مادر به تنوره آسياب است. در اين كانال از مصالح مقاومي از جمله سنگ و ملات ساروج استفاده مي شود. در بخشهايي از «مجموعه آسيابها» كه يك «كانال سرآب»، آب مورد نياز چندين آسياب را تأمين مي كند، براي مواقع كم آبي توسط دريچه هاي تنظيم، فقط مسير يك آسياب باز نگهداشته مي شود. نيز در مواقع پرآبي، از آب زياد براي راه اندازي چندين آسياب استفاده مي شود. بهرحال در «مجموعه آسيابها» سعي شده از آبي كه در كانال سرآب قرار مي گيرد حداكثر استفاده برده شود.

2. «تنوره(Tanourah) يا برج آب»: آب «كانال سرآب» به اين محل مي ريزد كه به صورت استوانه اي عمودي و مدور شكل است. آب جمع شده درون تنوره از سوراخي به قطر 30 الي40 سانتيمتر كه در كف آن قرار دارد خارج مي شود.

3. «سنگهاي آسياب»: سنگهاي آسياب شامل دو بخش اند: سنگ آسياب زيرين و سنگ آسياب روئين. سنگ زيرين هميشه ثابت است و سنگ روئين توسط نيرويي كه «پَر» از طريق محور گردان به آن انتقال مي دهد مي چرخد.

4. «شافت فلزي يا بوزَن(Bozan)»: اين شافت رابط بين شافت چوبي، تسمه پروانه و سنگ روئين آسياب مي باشد. نيرو توسط اين محور گردان به سنگ آسياب انتقال داده مي شود. قطر اين شافت فلزي 3 الي4 سانتيمتر و طول آن 40 الي 50 سانتيمتر مي باشد.

5. «شافت چوبي يا مَغزيو(Maghzio)»: به عنوان ستون اصلي انتقال نيرو مي باشد كه شافت فلزي و پرها به آن متصل است.

6. «پروانه يا پَر(Paar)»: عامل تبديل انرژي پتانسيل آب به نيروي چرخشي، پَر يا پروانه آسياب مي باشد.

7. «شافت فلزي نوك تيز يا بلهيشر(Bahleshir)»: جهت اتصال بدنه اصلي شافت چوبي با سنرو انجام وظيفه مي نمايند.

8. «گلوله فلزي يا رُو(Roe)»: محلي است كه هميشه بلهيشر در آن قرار مي گيرد.

9. «سِنرُو(Senroe)»: جهت درگير كردن دو عدد سنگ انجام وظيفه مي كند. مانند كلاج ماشين.

10. «سنِر(Sener)»: «سنرو» در قالب بزرگتري به نام «سنِر» قرار دارد.

آسيابهاي موجود در مجموعه آسيابها و آبشارها

تعداد 32 آسياب در «مجموعه آسياب ها و آبشارها» موجود است كه برخي از آنها تخريب و تعدادي نيز مرمت شده اند. لازم به ذكر است، درحالي كه برخي از آسياب ها همنام هستند اما در محل هاي متفاوتي قرار دارند. نيز در برخي از ساختمان هاي آسياب ها بيش از يك آسياب قرار دارد.