جناب آقای موسوی ، برای اولین قدم بازی به نازی آباد رفتید . در آنجا نگارگر تصویری بودید که برای من سخت آشناست. جناب موسوی نقاشی هنری متعالی است . هنری که خلق میکند و می آفریند . این آفرینش در ذات نقاشی است که آنرا با عمیق ترین لایه های درونی انسان ارتباط می بخشد . نقاش گاه تصویری از آنچه میبیند بر بوم می نشاند و گاه آنچه می پندارد.
اما سیاست بازی الزامهای حقیقی و دروغهای مجازی است. جناب موسوی دوست دارم که فکر کنم آنچه می گویید از باورتان می آید بسان یک نقاش نه از بازی سیاست. دوست دارم که فکر کنم که شما از آخرین بازماندگان سبک رومانتیسم هستید. دوست دارم فکر کنم که سخن از مستضعف از روی عشق و درد می گویید. اما جناب موسوی دیده ام که آنچه از دل این عشق بر می آید جان صیقل نمی دهد و تنها جسم می سوزد. جناب موسوی از شما نمی خواهم که به نگارکده خویش برگردید که این خواسته حق من نیست . اما جناب موسوی از من نخواهید که دم فرو بندم که این نیز حق من نیست. این نقش که شما بر بوم سیاست می زنید سخت ناهماهنگ است. من تفسیر این نقش به چشم دیده ام .
جناب موسوی از مستضعف گفته اید چونان که بیست سال پیش می گفتید ولی نشان به اشتباه می دهید. آقای موسوی آنچه که مستضعف می آفریند نه مرفهین بی درد و نه اتومبیل مدل بالاست . آنچه که مستضعف می آفریند بی برنامه گی و رانت است . آنچه که مستضعف می آفریند پول نفتی است که به خزانه ای وارد می شود که نظارتی بر مصرف آن نیست. آنچه که مستضعف می آفریند تفکری ست که مردم را رعیت میپندارد . آنچه مستضعف می آفریند قوانینی است که به جای حمایت از شهروند در حمایت از حاکم وضع می شود. آنچه مستضعف می آفریند دادگاه بدون وکیل است . آنچه مستضعف می آفریند نهادهای بی کفایت اقتصاد دولتی است که گلوی بخش خصوصی را می فشارد . آنچه مستضعف می آفریند قدرتی است که به جای شهروندان انتخاب می کند. بعد از بیست سال با همان حرفهای پیشین بازگشتن چه سودی دارد ؟ بگویید برای این مستضعف آفرینان چه برنامه ای دارید؟
جناب آقای موسوی ، از باکری گفتید و از این که تا بعد از شهادتش کسی نمی دانست که مهندس مکانیک بوده است و از معیار هایی گفتید که برای مدرک در مقابل ایمان و ایثار پشیزی قائل نیست . جناب موسوی ، شاید شما از یاد برده باشید ولی هنوز هستند کسانی که که لغت تصفیه را به یاد دارند. هستند کسانی که به یاد دارند چه انسانهای شریفی به صرف نداشتن ظاهر مقبول این تفکر تصفیه شدند. هستند کسانی که به یاد دارند چگونه جامعه شعارزده قطبی شد. در یک سو مستضعفین بودند در سویی مرفهین بی درد. در یک سو اسلام ناب بود و در سویی غربزدگان . در یک سو ایمان بود و در سویی علم . در سویی خودی ها بودند و در سویی غیر خودی . در سویی برادرها بودند و در سویی نابرادرها . هستند کسانی که به یاد دارند که چگونه طبقه متوسط بلعیده شد. هستند کسانی که به یاد دارند که شرافت قربانی تزویر شد. باز هم می خواهید بازی گذشته را تکرار کنید؟
جناب آقای موسوی از سریال یوسف پیامبر گفتید و آموزه هایی که برای سیاست مداران دارد. شاید این هم از طنازی های روزگار است که الگوی شما شخصیتی میشود که شخصیت پردازش مشاور فرهنگی همان کسی است ، که از او انتقاد می کنید. سریالی که احمدی نژادیسم را در قالبی داستانی تئوریزه می کند. آیا این تعلق خاطر از اندیشه های مشترک سرچشمه نمیگیرد؟
باز هم لذت بردم. ممنون.
پاسخحذفيه چيزي ميخواستي بگي به من! منتظرم :)
پاسخحذفبرادر ما هم نسلیم. نوستالژی که حتما باید تو زندگی آدم اتفاق افتاده باشه! من نسبت به قرن 19 هم نوستالژی دارم! خاطراتت از دهه 60 دقیقا خاطرات کودکی من بود. ممنونم از نوشته هات.
پاسخحذفجانا سخن از زبان ما میگویی.
پاسخحذفچرا لینک جدید نمیذاری. خوبی؟ سال نو مبارک!
پاسخحذفهیچ کس فکر نکرد
پاسخحذفکه در آبادی ویران شده دیگر ناننیست
و همه مردم شهر بانگ برآورده اند که چرا سیمان نیست؟ چرا ایمان نسیت؟
و کسی فکر نکرد که زمانی شده است که به غیر از انسان...هیچ چیز ارزان نیست.
دکتر شریعتی