۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

آقای رئیس جمهور ، امیدوارم که به زودی خداحافظی کنید !


آقای رئیس جمهور ! در تقویم غیر رسمی ایرانیان ، در تقویمی که در ذهنهای نا خود آگاه ، نه بر اوراق هفت رنگ سررسیدهای اهدایی مدیران نقش بسته ، در تقویمی که مناسبتهایش را از فرهنگ سینه به سینه اجدادی ما وام گرفته است ، همان تقویمی که سیزده و یلدا و چهارشنبه سوری دارد ، امروز اولین روز کاری بعد از تعطیلات نوروزی است .
آقای رئیس جمهور ، امسال چهارمین سالی است که نوروز را در حالی گذراندیم که شما رئیس جمهور بودید. شما آخرین روزهای ریاست جمهوری دوره نهم را می گذرانید . آقای رئیس جمهور ، من نیز آخرین روزهای ریاست جمهوری شما را می گذرانم . نمی دانم گاهی به گذشته نگاه می کنید یا نه ولی جناب رئیس جمهور هدف من شما نیستید . بیایید با هم به زندگی من نگاه کنیم . موافقید ؟
جناب رئیس جمهور من از نسلی هستم که گاهی آن را سوخته می نامند . در خانواده ای به دنیا آمدم که خاستگاه آن طبقه متوسط بود. من برادر دوقلوی انقلابی هستم که حاصل افکار پدرانمان بود. جنگ از اولین کلماتی بود که آموختم . هنوز اولین قدمهای لرزانم را بر نداشته بودم که پناه گرفتن در پناهگاه را برای حفظ جان یاد گرفتم . جناب آقای رئیس جمهور ، من سالهای کودکیم را تجربه میکردم . اسباب بازی هایم فرسوده می گشت و دیگر جایگزین نمی شد . جنگ همه چیز زندگی ما را بلعیده بود. قفسه های فروشگاهها نیز پر از حسرت دیروز بود . بدن طماع جنگ هر آنچه را در سبد هزینه های خانواده پدرم وجود داشت ، خورده بود . تنها چیزی را که پدرم هیچگاه اجازه خروجش را از این سبد نداد ، کتاب بود . از نشانه های طبقه متوسط فقط همین مانده بود . اسباب بازی دیگر کالایی لوکس بود . پدرم برایم ابزار خرید . خودم با چوب و قوطی شیر خشک و آرمیچر ، اسباب بازی می ساختم . یک روز غول جنگ خوابید و دیگر بیدار نشد . من در سالهای پایان کودکی و سر آغاز نوجوانی بودم . عصری آغاز گشته بود که عصر سازندگی نام داشت . عصر سد و نیروگاه . زندگی به سرعت در حال تغییر بود . هم چنان که تلویزیونهای سیاه و سفید جای خود را به تلویزیونهای رنگی می داد ، بازارها نیز رنگ میگرفت . دوران تمایز و تفاخر نوکیسه گان شروع شده بود. دوران جابجایی یقه های چرک و ریشهای نامرتب و صورتهای نشسته با یقه های سپید ولی بسته . ریشهای آنکادر شده و جلسات مداوم مدیران. طبقه متوسط برای احیای هویت خویش تلاش می کرد. من وارد دانشگاه شدم . دوران آرمان در زندگی من آغاز گشته بود . آزادی و دموکراسی . طبقه متوسط به پا خاسته بود . عصری آغاز شد که شعارهایش توسعه سیاسی بود . فضای کوتاه و رویایی لذت بخش بود . همچون یک خواب شیرین نیمروز . جامعه متولد شد . اولین روزنامه جامعه مدنی ایران . روزنامه پشت روزنامه متولد می شد و کتاب پشت کتاب . زمان برای مطالعه کوتاه شده بود . می خواندی و بحث میکردی ، بحث می کردی و می خواندی . اولین بار بود که بعد از سالها تحقیر ، طبقه متوسط طعم پیروزی را می چشید.
این شیرینی دولت مستعجل بود ، که به بستن و شکستن انجامید . طبقه متوسط مبارزه می کرد . برای از پا نیافتادن . روزنامه بسته می شد ولی صدایی از جایی دیگر ادامه می داد . من نیز تن به افسردگی و واخوردگی سیاسی می سپردم.
آقای رئیس جمهور ، سرخورده از سیاست بی پدر و مادر ، سر به بیابان گذاشتم . پا به پروژه هایی گذاشتم دردل بیابانهای سرزمینم جریان داشت. من کار میکردم و کار میکردم . شما رئیس جمهور شدید . بسیاری از دوستانم از ایران رفتند . در دل کویر ، با خود گفتم من برای ایران چه کردم ؟ از پدرم هیچ توقعی نداشتم ، از شما و دولت شما نیز هیچ کمکی نگرفتم . سرمایه و تجربه ای را که با تلاش خود اندوخته بودم ، به کار انداختم و با پایی لرزان وارد بخش خصوصی شدم . نمی خواهم بگویم با قاشق و شمع در زیرزمین خانه ام انرژی هسته ای تولید کردم ولی شرکت کوچکی را تاسیس کردم که چند جوان تحصیلکرده را به دور هم جمع کرده بود. جناب رئیس جمهور ، من از شما هیچ چیز نمی خواستم . نه وام ، نه پول نفت ، نه رانت و نه هیچ چیز دیگر . من از شما فقط ثبات قوانین را می خواستم ، که آن را هم نتوانستید تضمین کنید. دوران شما دوران تصمیمات خلق الساعه بود . دوران تصمیمات استانی ، دوران تصویب صد هشتاد مصوبه در دو ساعت ، دوران انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی ، دوران از بین بردن شورای پول و اعتبار . دوران ریخت و پاش اقتصادی . دوران مصرف بی رویه پول نفت . دوران رکود اقتصادی . دوران ورشکستگی صنایع . دوران صحبت از مفسدان اقتصادی و فساد روز افزون اقتصادی. آقای رئیس جمهور بی پرده بگویم دوران شما دوران بدی بود . مرا تا مرز ورشکستگی رسانده اید. ولی من به هزار زخم بر بدن ضعیف شرکت کوچکم ، هنوز ایستاده ام . هنوز مبارزه می کنم . آقای رئیس جمهور ، بارها از واژه مردم گفته اید . نمی دانم آیا مرا نیز همچون خانم رجبی که خواب شما را نیز خدمت می بیند ، مردم می دانید یا نه . بارها از کارآفرینی گفته اید . نمیدانم مرا کار آفرین می دانید یا کار آفرین در نظر شما یعنی صادق محصولی که به مدد رانت های غیبی تبدیل به غول اقتصادی و همچنین اسپانسر ستادهای انتخاباتی شما شده بود . بارها از مدیران خدوم گفته اید. نمیدانم مرا مدیر می دانید یا مدیر را فقط امثال بذرپاش میدانید که حتی به مدد امکانات دولتی نیز صنایع را به مرز ورشکستگی می کشاند. من بر خلاف شما به نام مردم سخن نمی گویم . حتی از جانب همکارانم نیز سخن نمی گویم . با اینکه می دانم به چه می اندیشند. من از جانب خود سخن می گویم . امیدوارم که به زودی با ریاست جمهوری خداحافظی کنید .

۶ نظر:

  1. شما را تا مرز ورشکستگی کشاند اما ما را ورشکست کرد، و وقتی دو سال پیاپی در مصاحبه آزمون دکترا ما را به جرم ندانسته نپذیرفتند، راهی دیار غربت شدم. من نیز چون شما هیچ نمیخواستم، به دولت وابسته نبودیم، لغمه نانی داشتیم و البته در دانشگاه هم تدریس میکردم. به نیم نظری همه از بین رفت!! و چقدر اشک ریختم اولین سال تحویلی که در ایران نبودم و در میان ملتی بودم که ایرانی را با نفی هولوکاست و تروریست میشناسند و چقدر زمان برد تا به اینان بفهمانم مردم ایران را با رئیس جمهورشان پیوندی نیست
    ما هم به این امید نفس داریم که روزی او نباشد و باز هم بتوان به مملکت باز گشت و زندگی از سر گرفت
    شاد باشید

    پاسخحذف
  2. Man ham bad a z Entekhab shoma be kharej mohajeat kardam chom farzandam choobe nadaamkarihai shoma ra nakhorad, az ma ke gozasht , Omidvaram Iran roozi har doi ma ra bebakhshad !

    پاسخحذف
  3. چه عنوان دلنشینی...
    با تمام وجود ارزو میکنم اخرین روزهای ریاست جناب رئیس جمهور کنونی باشه...
    راستی، این جمله فقط برای شما نبود...
    "آقای رئیس جمهور بی پرده بگویم دوران شما دوران بدی بود ."
    دلا

    پاسخحذف
  4. به ناشناس دوم(توی دانشگاه تدریس میکردی):اون لقمه است نه لغمه!
    آقای کیان کارگر نمیخوای تو شرکتت؟

    پاسخحذف
  5. همتون ايول داريد . اميدوارم خردادماه ماه آزادي ايران از دست اين از خدا بيخبرها باشه

    پاسخحذف