۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

آقای دهنمکی ، بغض گلویم را گرفته اما شما بخند !


سلام آقای دهنمکی . مرا نمی شناسی ولی مهم نیست . آقای دهنمکی ، نمی دانم در پرسش نامه های مختلفی که در هر اداره و ارگانی باید پر کنی جلوی عبارت شغل چه می نویسی ؟ کارگردان ؟ سر دبیر ؟ مسئول ستاد ؟ مدعی العموم ؟ ... نمی دانم ، مهم هم نیست . فقط میدانم آنچه می نویسی با چماق رابطه ای ندارد . آقای دهنمکی ، می گویند کارگردانید . می گویند فیلم می سازید . می گویند می خندانید . می گویند خوب می فروشید . آقای دهنمکی ، یادتان هست ؟ مدت زیادی نگذشته از زمانی که شما میزدید و میشکستید و می سوزاندید هر آنچه را دوست نداشتید و دوست نداشتند. آن زمان هم در هر بلوایی شما کارگردان بودید . آن زمان هم شما فیلم می گرفتید . آن زمان هم می حنداندید . و آن زمان هم خوب می فروختید.

آقای دهنمکی ، مهم نیست . هرگز مهم نیست . هیچ گاه مهم نبوده . مهم اینست که می فروشید . خوب هم می فروشید . می خندانید و خوب هم می خندانید . جنگ را چنان تصویر کرده اید که انگار نمایش نامه ی کمدی و ساده لوحانه ای بود که کودکان مدرسه ای بازیگران آنند.

آقای دهنمکی ، اما جنگی که من دیدم حکایت خنده نبود . حدیث درد بود و گریه . جنگی که من تجربه کردم ، ترس برادرم بود از آژیر قرمزی که روزانه بود . جنگی که من دیدم گریه های مادرم بود هنگام بمباران ، که نمی دانست پدرم می آید یا نه ؟ جنگی که من دیدیم کابوسهای خونین خودم بود . جنگی که من دیدم ترس پدرم بود از جان ما ، که فکر می کردیم آغوشش امن ترین جای دنیاست . جنگی که من دیدم ناله های عمویم بود که ترکش خورده بود .

آقای دهنمکی بخند . دیگران را هم بخندان . دلگیر نیستم . هر چند که بر زخم من می خندی . اما شنیده ام که کودکان شهرم را به تماشای جنگی که تو به تصویر کشیده ای می برند. می ترسم باور کنند که جنگ همین خنده و شوخی های کوچه بازاری است . آقای دهنمکی ، جنگی که در ذهن یک کودک میگذرد بسیار ناجوانمردانه تر و کثیف تر از جنگ در ذهن یک سرباز است . حکایت سرباز ، حکایت فشنگ است و تفنگ و مرگ و محیطی که بر خطر آن آگاه است . اما داستان کودک ، بازی معصومانه ای است که به صفیر بمب و موشک به هم می پیچد.

آقای دهنمکی ، من به چشم خویش ، زبانه آتش انفجار را دیده ام . من به چشم خویش ستون دود را دیده ام . من به چشم خویش اجساد خونین دیده ام . من به چشم خویش تن بی سر پدر بهترین دوستم را دیده ام که جان می کند . من به چشم خویش تن تکه تکه شده مادر بزرگم را دیده ام . من به چشم خویش پرنده آهنینی دیدم که تخم مرگ بر شهرم می پاشید. من به چشم خویش گریه دیدم . آوار دیدم . ترس دیدم . مرگ دیدم. آقای دهنمکی ، آن زمان ، چشمان من فقط ده سال داشت.

آقای دهنمکی ، هیچ وقت نمی توانید تصور کنید که چه حالی داشتم وقتی که پدرم تنش را سپر ما کرده بود تا ما را از گزند گلوله حفظ کند. اعتمادی که به بازوانش داشتم و ترسی که از نبودنش . آقای دهنمکی بغض گلویم را گرفته است . دیگر نمی توانم بنویسم ولی شما بخند . دیگران را هم بخندان .

۱۴ نظر:

  1. سلام.
    بخند کلا. تو هم بخند. کی به کیه. با بغض بخند

    پاسخحذف
  2. عماد جان ، من اگر نخندم که می پوسم :)

    پاسخحذف
  3. dooste aziz man ro bebakhsh ke finglish minewisam,kheyli moteasser shodam man ham too jang boodam wali (dar naghshe sarbaz)ommidwaram ziyad yade jang neyofti wa ba ayandat hal koni choon aksare oonhaie ke tajrobeye to ro too jang daran barashoon khyli sakhte,.....welesh kon faghat barat arezooye salamat wa sar bolandi mikonam wa wagean moteassefam ke mamlekat daste 4 nafar mesle dehnamakiye lashkhor oftade ke dare ba in chiza sare mardom ro garm mikone mitarsam saret ro dard biyaram .

    mowaffagh bashi aziz.

    پاسخحذف
  4. نه، من حاضر نیستم به هر قیمتی بخندم، مگر جنگ شوخی است، یعنی ما اینقدر ملت مرفه و راحتی هستیم که حتی به جنگ هم می خندیم، نه کیان عزیز که اتفاقا هم اسم من هم هستی، آمریکاببه به جنک میختده چون حتی نمی تونه تصور کنه که چی هست،ولی اون هموطن من که جنگ هشت سال واقعیت زندگیش بوده فکر نمیکنم به این آسونی خنده اش بگیره، نگران پوسیدنش هم نباش، اگه تا الان نپوسیده چند سال دیگه هم نخنده نمی پوسه

    پاسخحذف
  5. نوشته خوبی نبود. نظر من به طور کلی متفاوت از مسائلیه که شما مطرح کردی. در مورد شخصیت دهنمکی واقعاً نمیتونم قضاوت کنم. اما می دونم که حتی پلشتترین شخصیتهای تاریخ هم میتونن تغییر کنن. و البته این لزوماً به معنای تغییر کردن دهنمکی نیست. اما غرضم اینجاست که ما ایرانیها گرفتار کینه ایم. و بخشش هیچ وقت بخشی از شخصیت ما نبوده. در مورد فیلم اقای دهنمکی هم باید بگم که طنزی صادقانه (اما در حیطه اجازه جمهوری اسلامی) و واقع بینانه است. اصولا کار طنز ایجاد موقعیت های خنده اور بر مبنای موقعیت های جدی و ایجاد تفکر و تعمق در پس خنده است. فکر نمیکنم احتیاجی به گفتن این حرف ها بود. اما فقط محض یاد اوری میگم که این کاری نیست که فقط ده نمکی کرده باشه. بلکه در تاریخ سینما و به طور کلی در هنرهای دیگه بسیار تکرار شده. اما چرا انقدر ما به یقهی امثال ده نمکی می چسبیم؟ این سوالیه که جوابش باشه با خودتون.
    البته حرف زیاد است و فرصت کم. ممنونم از توجه شما.

    پاسخحذف
  6. بهروز عزیز ، دهنمکی بهانه ای بود برای نوشتن از یک درد 20 ساله و گرنه خود دهنمکی هم معلول اون جنگه نه علتش . ممنون از نظرتون

    پاسخحذف
  7. سلام
    كاري به چماق دار ديروز و كارگردان امروز ندارم...كاري هم به احساسات متاثر شده ي شما.فيلم اخراجي هاي 2 هم فاقد ارزش اسم فيلم نهادن بر آن مي بينم اما روايت كميك از وقايع تاريخ را بدين جهت كه وقايعي را بعضا اندوهگين را پشت لنز كمدي و طنز آورده خود به خود مذموم نميدانم بلكه آنچه مي تواند در مقام نقد قرار گيرد فلسفه ي اين روايت كميك است نه خنده هاي حاصل از مشاهده كه همگان مي دانند خنده ي طنز خنده ي تلخي است.بر دهنمكي به خاطر روايت كميك از جنگ هيچ گونه ايرادي نيست بلكه ايراد آنجاست كه اين كمدي فلسفه اي جز اينكه "جبهه ها آدم ها را ساختند نه آدم ها جبهه ها را" (كه ادعايي اشتباه است) فلسفه ي ديگري ندارد و در بيان همين هم قاصر و عاجز است. با تشكر

    پاسخحذف
  8. مهرداد جان با نظرت موافقم اما تا حدودی. به نظر من آقای ده نمکی تا حدود زیادی بین فلسفه ای که شما مد نظر دارید و آنچیزی که به نظرتون باید باشه تعادل ایجاد کرده. یعنی به جبهه جنگ به عنوان سوژه ای نگاه کرده که تا حدود زیادی در شخصیت های داستان تعادل ایجاد می کنه. و همینطور شخصیت های متفاوت جبه های متفاوت را ایجاد می کنند. چه شخصیت مذهبی و چه شخصیت لامذهب و یا شخصیت کوچه و بازاری. البته به نظر من در این کار خیلی موفق نبوده. اما ساختار فیلم به ما(حداقل من ) نشون میده که تا حد زیادی سعی خودش رو کرده. چه در حوزه مسائل فرهنگی و فرهنگ عمومی مردم ما و چه در مسائل سیاسی و ایدئولوژیک.
    و مهمتر از همه تلاشی که در حد خودش کرده ( و احتیاجی به یادآوری این نکته نیست که تمام این اتفاقات در محدوده اجازه جمهوری اسلامی صورت میگیرد.) تا از جبهه اسطوره زدایی بکنه قابل ستایشه. اسطوره ای که حتی بعد از گذشت حدود 20 سال هنوز هم باعث نگارش نوشته هایی از این دست میشه. و پیام اصلی فیلم برای من دعوت به ناسیونالیسم ملی و بدون توجه به مذهب، تفکر، گرایش سیاسی و یا هر چیز دیگه ای که اقشار مختلف را از هم جدا می کند. البته به نظرم کمی پیام غیر دموکراتیک به بیننده منتقل می شه که این فکر می کنم اصلی ترین ایرادیه (و نه تنها ایرادی) که میشه به فیلم گرفت. ممنونم

    پاسخحذف
  9. مهرداد و بهروز عزیز ، من با تقدس زدایی از جبهه و جنگ موافقم . راستش رو بخواهید من عاشق ادبیات و فیلمم . در آثار زد جنگ مکتوب ، غیر ایرانی کتاب در جبهه غرب خبری نیست و کتاب وداع با اسلحه رو خیلی دوست دارم و همینطور کتاب عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک . در فیلمهای ضد جنگ هم از باشو غریبه کوچک خوشم میاد ولی متاسفانه اخراجی ها هیچ یک از پارامترهای یک اثر ضد جنگ رو نداره . در جبهه ها هم همه گروهها وجود داشتن ولی فیلم در نهان این مضمون رو داره که جنگ یک کارخانه بود که لمپن تحویل می گرفت و یک وطن پرست تحویل می داد. متن من در ستایش جنگ نیست بلکه در زم کسانی که همیشه بر دوش ما سوار بودن و به نام ما دیگران رو می دوشیدند. در آخر ده نمکی همون ده نمکیه.

    پاسخحذف
  10. همه خندیدن منم خندیدم
    اما الان به اندازه همه خنده هام...
    متاسفم از بچه بودنم

    پاسخحذف
  11. ممنون برای متن زیباتون.
    کاش همه جوونامون این آقای ده نمکی رو بشناسن!

    پاسخحذف
  12. درود بر تو
    خوشحالم که هنوز هم هستند کسانی که این چیز ها رو به یاد دارند.از اون دردناک تر اینکه یک لمپن حالا با هنر قلدر نمایی می کنه و می خواد با فروش فیلمش حقانیت خودشو ثابت کنه....و خیل عظیم افرادی که به دیدن این مزخرفی که نمی دونم چطور می شه اسم فیلم رو روش گذاشت می رن...
    من یه هنرمند تازه کارم و آرزوم اینه که روزی جامعه ایرانی فرق هنر رو با خزعبل گویی یک جلاد بفهمه.

    پاسخحذف
  13. کیرسرکش و نا آرامم نثار تو و دهنمکی و هر جی خانم و آقای کس خله

    پاسخحذف