دوست اصلاح طلب من سلام . امروز می خواهم با تو سخن بگویم . با تو که هنوز می پرسی چرا ؟ با تو که می گویی همین بود آنچه می خواستی؟ با تو که می گویی چهار سال تحمل کردی به خاطر من . به خاطر من ! به خاطر اینکه رای ندادم . به خاطر آنکه تصمیم گرفتم رای ندهم . آری ، با تو سخن می گویم . با تو که ایران را برای ایرانی می خواستی و چهار سال به تصمیم من بی احترامی کردی . به من ایرانی !
اینک که تصمیم به رای دادن گرفته ام ، می خواهم بگویم که هدف من چه نبود . می خواهم بگویم که چه بود آنچه می خواستم . دوست اصلاح طلب من . می خواهم بگویم که نمی خواستم . من تهدید نمی خواستم . زبونی نمی خواستم . بی مدیریتی نمی خواستم . انکار هولوکاست نمی خواستم . جنگ نمی خواستم . زندان نمی خواستم . خفقان نمی خواستم . توقیف فیلم نمی خواستم . بستن روزنامه نمی خواستم . من برای دانشجویی که در تمام آسمان ، یک ستاره ندارد ، ستاره نمی خواستم . من تورم نمی خواستم . بیکاری نمی خواستم . ورشکستگی نمی خواستم . انگشت نگاری نمی خواستم . نمی خواستم که گذرنامه ام نشان شرمندگی ام باشد . من این آدمهای کوچک را که معیارهای سنجششان بر مدار صفر میل می کند نمی خواستم . ولی دیدی که چه شد؟ دیدی که خشک و تر سوختیم ؟ دیدی ؟
آری اینهمه تقصیر من نبود . زیرا که من نمی خواستم . این تصمیم هر دوی ما بود . تو مرا نادیده گرفتی . گمان کردی که بر من منت داری . گمان کردی که رای من خراجی است که باید به تو پرداخت کنم . قدر رای پیشین مرا ندانستی . مرا نامحرم دانستی . از من دفاع نکردی . دو پهلو حرف زدی . اجازه دادی که رایم را ، شخصیتم را به تاراج برند . آنگاه که می بایست سخن بگویی ، دم فرو بستی . مگر من چه می خواستم ؟ جز سخن گفتن ؟ جز فکر کردن ؟ جز خود بودن ؟ و تو مرا ندیدی ! اجازه دادی من را ببرند . گمان نمی کردی به سراغ تو هم بیایند . دیدی که آمدند . گمان نمی کردی که در بازی راهت ندهند . دیدی که ندادند .
باور کن که آخرین راه چاره بود که از خواب بیدارت کنم . که بدانی من اگر بنشینم ، تو نیز راه به جایی نخواهی برد . باور کنی که هر دو به هم محتاجیم . باور کنی که من و تو ما هستیم . باور کنی که به تنهایی ، فقط تنهایی . باور کنی که من هنوز هم می توانم بنشینم ، آنگاه هر دو تنهاییم . هر دو می سوزیم !
اما امروز روز دیگری است . می خواهم دوباره به تو رای دهم . می خواهم که دوباره ما شویم . قدر ما بودن را بدان !
اینک که تصمیم به رای دادن گرفته ام ، می خواهم بگویم که هدف من چه نبود . می خواهم بگویم که چه بود آنچه می خواستم . دوست اصلاح طلب من . می خواهم بگویم که نمی خواستم . من تهدید نمی خواستم . زبونی نمی خواستم . بی مدیریتی نمی خواستم . انکار هولوکاست نمی خواستم . جنگ نمی خواستم . زندان نمی خواستم . خفقان نمی خواستم . توقیف فیلم نمی خواستم . بستن روزنامه نمی خواستم . من برای دانشجویی که در تمام آسمان ، یک ستاره ندارد ، ستاره نمی خواستم . من تورم نمی خواستم . بیکاری نمی خواستم . ورشکستگی نمی خواستم . انگشت نگاری نمی خواستم . نمی خواستم که گذرنامه ام نشان شرمندگی ام باشد . من این آدمهای کوچک را که معیارهای سنجششان بر مدار صفر میل می کند نمی خواستم . ولی دیدی که چه شد؟ دیدی که خشک و تر سوختیم ؟ دیدی ؟
آری اینهمه تقصیر من نبود . زیرا که من نمی خواستم . این تصمیم هر دوی ما بود . تو مرا نادیده گرفتی . گمان کردی که بر من منت داری . گمان کردی که رای من خراجی است که باید به تو پرداخت کنم . قدر رای پیشین مرا ندانستی . مرا نامحرم دانستی . از من دفاع نکردی . دو پهلو حرف زدی . اجازه دادی که رایم را ، شخصیتم را به تاراج برند . آنگاه که می بایست سخن بگویی ، دم فرو بستی . مگر من چه می خواستم ؟ جز سخن گفتن ؟ جز فکر کردن ؟ جز خود بودن ؟ و تو مرا ندیدی ! اجازه دادی من را ببرند . گمان نمی کردی به سراغ تو هم بیایند . دیدی که آمدند . گمان نمی کردی که در بازی راهت ندهند . دیدی که ندادند .
باور کن که آخرین راه چاره بود که از خواب بیدارت کنم . که بدانی من اگر بنشینم ، تو نیز راه به جایی نخواهی برد . باور کنی که هر دو به هم محتاجیم . باور کنی که من و تو ما هستیم . باور کنی که به تنهایی ، فقط تنهایی . باور کنی که من هنوز هم می توانم بنشینم ، آنگاه هر دو تنهاییم . هر دو می سوزیم !
اما امروز روز دیگری است . می خواهم دوباره به تو رای دهم . می خواهم که دوباره ما شویم . قدر ما بودن را بدان !
با اینکه برخی از حرفهایت درست است اما برخی از آنها نوعی توهم است. نسبت روزنامه هایی که در دولت اصلاحات بسته شد به نسبت 3 یا 4 روزنامه و نشریه ای که در این دولت توقیف شد قابل مقایسه نیست. کدام جنگ؟ مگر جنگی به راه افتاده که من بی خبرم؟ تهدید همیشه بوده از زمانی که مردم انقلاب کردند. اینکه احمقی مثل بوش به تخت سلطنت نشست به این دولت ربطی نداشت. تاوان فک پلمپی که در اواخر دوران خاتمی از تاسیسات هسته ای شد را این دولت داد و مردانه پای آن ایستاد. بنزینی را که 16 سال حرف از برداشتن یارانه اش می زدند و مجلس رفع یارانه اش را مصوب کرده بود دولت محمود مجری گری کرد و تورم ناشی از آن و حرف و حدیثهای آن را پذیرفت. دوست من خیلی تند نرو! آهسته! پیاده شو با هم برویم. گلستانی نبود این مملکت که حال دم از تخریب آن می زنید. در این که محمود خطا و اشتباه داشته شکی نیست. در این که بی مدیریتی در این مملکت جاریست حرفی نیست اما همیشه با شدت و ضعفی همراه بوده. انصاف داشته باشیم. حتما فکر میکنی دارم سنگ محمود را به سینه می زنم. هرگز! اما حرفم این است برای کسی بمیر که برایت تب کند. آزموده را آزمودن خطاست. 8 سال دستشان بود دولت چه گلی بر سر ما زدند؟ هندوانه سر بسته دهه 60 که خاتمی از او حمایت می کند و بر طبل آن می زنند و صدای گوشخراشش آسمان شهر را دریده ارزش تب کردن هم ندارد چه رسد به مردن.
پاسخحذفزیاده جسارت است.
برای عماد :
پاسخحذفعماد عزیزیم ، نمی دانم کارتون شیر شاه یک ونیم را دیده ای؟ و میمون خردمندی که می گفت عمیق تر نگاه کن ؟! بگذریم . نمی دانم از کجای مطلب من برداشت کردی که یک مطلب مقایسه ایست که برایم آمار آوردی؟ خطاب من هم با همان اصلاح طلبانی بود که در برابر بستن و بردن و.شکستن فقط افسوس خوردند و دیگر هیچ ! آنقدر بر پیگر روشنفکری ایان افسوس خوردن تا که نیمه جان تحویل این دولت فخیمه شد. عماد جان گوش بده ! عمیق تر گوش بده ! نمی شنوی؟ صدای جنگ رو می گم؟ صدای تیر ، صدای بمب ، صدای خشونت فرقه ای ، صدای تروریزم، از شرق صداهایی میاد . صدای بلدوزری که مدرسه دینی رو خراب میکنه ، صدای ترور کور افراد بیگناه . صداهایی که دو سال پیش از خوزستان می اومد ، آره تیرو تفنگ نمی شنوی؟ زمزمه های شومی رو که داره از آزربایجان میاد نمی شنوی؟ نمی دونم جنگ به نظر تو چیه؟ حمله خارجی؟ هواپیما ؟ موشک ؟ سربازان وطنت که کشته می شن تو مرزهای شرقی لابد تو اکس پارتی توهم برشون می داره خودشون رو می کشن !اشتباه نکن بوش تهدید کرد . ما خودمون با خودمون جنگیدیم .
بر مبنای کدوم منطق اقتصادی تورم رو حاصل آزاد سازی بنزین می دونی . یادت رفته که قبل از آزاد سازی بنزین تورم چه شیب لگاریتمی پیدا کرد؟ تورم واقعی حاصل تزریق بی حساب و بی مدیریت پول بود به جامعه نه آزاد سازی بنزین. معنی کنایه آخرت رو هم نفهمیدم . که حداقل این وبلاگ گواه منه که نه اسیر خاتمی بودم و نه دوران موسوی رو از یاد بردم .
عماد جان بعضی وقتا فکر می کنم بهتر نیست من پیاده نشم ؟ چرا تو سوار نمی شی؟ باور کن که از بالاتر افق بیشتری رو آدم میبینه . امتحان نمی کنی؟
سلام. به به به!
پاسخحذفسیر از گرسنه خبر نداره سواره از پیاده. من یه نظر بهتر دارم. یه بار شما پیاده شو یه بار من سوار شم. نظرت چیه؟
من قبول می کنم . حالا اول تو سوار می شی یا من پیاده شم؟
پاسخحذفاول بزرگترها. بفرمایید
پاسخحذفدوست عزیز قبلا تحریمی، شما از ما شدن حرف میزنید. هرچتد ما شدن عبارت بسیار زیبایست اما حس میکنم شما با تصمیم جدید فرق چندانی باقبل نکرده اید. چون تعریفی که از ما میدهید ناقص است. ما عبارت نیست از جمع روشنفکران ناراضی و ناراضیان فرهنگی بعلاوه اصلاحطلبان. مفهوم ما بسیار وسیع تر از این و در بر گیرتده اکثریت قاطع مردم ایران و از جمله اکثریت کسانی که دور قبل به احمدی نژاد رای داده اند میباشد. این اشتباه تنها شما نیست بلکه بخشی از اصلاحطلبان و آنها که شما را متهم میکنند نیز دچار همین اشنباه بوده اند.
پاسخحذفبتظر میرسد اکثر کسانی که حول کروبی جمع شده اند بر اساس توقعات و خواسته های شخصی باشد. من نه تنها مشکلی با اینکه هرکس بر اساس خواسته شخصی و صنفی خود به کسی رای بدهد ندارم بلکه آنرا از اصول دموکراسی میدانم. ولی فراموش نمیکنم که همه مشکل ما اینست که ما در شرایط دموکراتیک قرار نداریم بلکه در حال تلاش برای رسیدن به آن هستیم. در چنین شرایطی از کسانی که اهمیت ما شدن را میدانند توقع بیشتری وجود دارد.
مهندس موسوی در عین حال که روشنفکری سرد و گرم چشیده است و درد روشنفکران و ناراضیان را بخوبی میفهمد، این ظرفیت را دارد که در حرف و در عمل به گرایشات و تمایلات گروههای دیگر اجتماع و مردم عادی توجه جدی و حتی جدیتر نشان دهد. چون میداند که بخش انبوه تر آن "ما" در اینجا قرار گرفته. همانجایی که اصلاحطلبان در دور قبل قافیه را به احمدی نژاد باختند. با این تاکید که موسوی این توجه خود را به برنامه های زیربنایی پیوند میزند و نه به شعارهای پوپولیستی و توزیع پول نقد بین مردم.
صادق sadegh_51@yahoo.com